پایان نیم قرن دوری
|
|
پایان نیم قرن دوری
دیدار شورانگیز مادر و فرزند پس از 50 سال
(خوش به حال مادره حداقل یه امیدی به دیدن پسرش داشت ، من چی باید بکشم که می دونم خواهرم (اولم) رو هیچ وقت نمی بینم)
توضیحات بیشتر در ادامه ی مطلب
javahermarket
ادامه مطلب |
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, |
|
|
|
اینا تقدیم به خواهر خوبم که ندیده عاشقشم
|
|
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شوم.
تنـــم نلــرزد…..
بغضــم نگیــرد…..
نقــّـــــــــاشِ خــــوبی نــــبودم...
اما
ایـــــــــــــن روزها...
به لطـــــــــــفِ تــــــــــو...
انـــتظــــــار را دیـــــــــــدنی میکـــــِـــــــشـَـم....!!!!
شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند ...
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
حتی عکستم ندارم که بذارم روبروم...
اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم...
javahermarket |
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, |
|
|
|
صرفا جهت اطلاع
|
|
تو ولیعصر یه آقاهه سالمه سالم نشسته، رد شدم میگه یه کمکی بکن، میبینم دستش رو بسته انداخته گردنش، میگم دستت چی شده مگه؟ میگه: درد میکنه!!!
رفتم قصابی، به یارو میگم بدون چربی لطفا٬ میگه سوسول نباش بابا٬ یه تیکه چربی رو برید گذاشت دهنش!!
تو روم یاهو دختره به من میگه اهل کجایی؟ میگم: مشهد ... میگه مشهد کجاست؟ میگم: امام رضا... میگه نمیشنایم .. میگم: تو کجایی؟ میگه: آلمان... میگم چند ساله رفتین... میگه 2 ساله
واسه خواستگار خواهرم رفتیم تحقیق... زنگ خونه ی همسایشونو زدیم یه دختره اومده دم در میگیم در مورد پسر همسایتون اومدیم تحقیق با تعجب گفت کدوم؟ میگم فلانی... میگه کدوم یکی از داداشا؟ میگم رضاشون... با بهت و تعجب گفت... ای رضای نامرد... کثافت...
دختره با 100تا سرعت داره میرونه حالیشم نیست لاستیک عقبش پنچره خودمو رسوندم بهش شیشه رو دادم پائین میگم خانوم لاستیک عقب پنچره. با هزار ناز و عشوه شیشه رو داده پائین میگه هه هه ... قدیمی شده
دوستم ماشین خانومشو ورداشته رفته بیرون تصادف کرده، الان2 شبه ور دل منه! خانومش هم که زنگ میزنه میگه ماموریت ویژه پیش اومده اومدم اراک!! به من میگه نگی بهش ها، گذاشتم صافکاری فردا بهم میده... زن ذلیلی تا این حد؟
زنی پشت چراغ قرمز گل میفروخت ، هیچکس از او گل نمیخرید ! زنی دیگر چراغ سبز نشان میداد ، و سرش شلوغ بود javahermarket |
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
من عاشق خواهرم هستم
|
|
این داستان که میگم واقعی نیست ولی داره واقعی میشه !
چند روز پیش یه کتاب رمان خوندم که داستان یه خواهر و برادر بود که عاشق هم دیگه میشن ولی از اونجا که خواهر برادرن نمی تونن با هم ازدواج کنن خیلی زندگی بشون سخت میگذره دوری از هم براشون سخته و ... (از فصل اول که بریم فصل 36) بعد از این داستان ها پسره برای کار میره خارج از شهر و مدتی میمونه بعد مدتی که میاد خونه بابا کلی باش دعوا می کنه که چرا رفتی و غیره پسره هم از دوری دختره خیلی ناراحته و بش فشار اومده پدره هم اینطوری اذیتش کرده بود میره تو اتاق خودش و خود کشی می کنه !
آخر داستان مهمه !
که بابا عکس برادر شهیدش رو تو دست داره و میگه دیدی نتونستم از دسته ی گلت نگهداری کنم !!!!!!!!!! دختره هم که اینو میفهمه و می فهمه پسره برادرش نیست و دختر عمو ، پسر عمو هستن و می تونستن با هم ازدواج کنن یه جیق عمیق می کشه و .... !
این همه داستان گفتم که بگم منم عاشق خواهرم شدم !!!!!!!!!!
با این فرق که می دونم چه نسبتی بام داره ! javahermarket |
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
سالام!
|
|
سلام دوستان با عرض پوزش خدمت شما بابت این دو روز که نبودم !
امروز دوتا امتحان داشتم برام دعا کنید پاس بشم .
قول میدم به زودی دوباره کلی مطلب بزارم تو وبلاگ از فردا شروع می کنم. javahermarket |
دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
این شعر زیبا تقدیم به لام جانم
|
|
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او بر استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می رود
با این همه بیداد او وان عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود
گفتم بگریم تا ابد چون خر فرو ماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویش دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا
طاقت نمی دارم جفا کار از فغانم می رود
شاعر : سعدی javahermarket |
چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
غذای سگ
|
|
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش ..... همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گ...ُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشتهای اون جوون رو میکند میذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره ..... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچههام ميخام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوريم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.
javahermarket |
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
این تقدیم به عزیزم که دیشب اشکم رو در اورد
|
|
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی میکردی من خیس نشوم
شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکنه
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد
.
.
.
و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
با یک چتر اضافه اومدی
مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمون نره دو قدم از هم دورتر برویم.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم. تنها برو! javahermarket |
سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
سخنان آموزنده بزرگان
|
|
نخست: هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد
دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید
سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید
چهارم: آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد
پنجم: آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شدهای را پذیرفت و شکیباییاش را ناشی از توانایی دانست
ششم: آنگاه که زشتی چهرهای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقابهای خودش بود
هفتم: آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت
جبران خلیل جبران
javahermarket |
دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, |
|
|
|
یه شعر خوشکل
|
|
غمي خواهم که غمخوارم تو باشي |
دلي خواهم، دل آزارم تو باشي |
جهان را يک جوي ارزش نباشد |
اگر يارم، اگر يارم تو باشي |
ببوسم چوبه دارم به شادي |
اگر در پاي آن دارم تو باشي |
به بيماري، دهم جان و سر خود |
اگر يار پرستارم تو باشي |
شوم، اي دوست! پرچمدار هستي |
در آن روزي که سردارم تو باشي |
رسد جانم به فوق قاب قوسين |
که خورشيد شب تارم تو باشي |
کِشم بار امانت، با دلي زار |
امانتدار اسرارم تو باشي |
این یه شعر خیلی خشکله که از تهٍ دله من گفته شده !
تقدیمش می کنم به ل.ف جونم.
(راستی منظورش از بار امانت عشقه !) javahermarket |
دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:عاشقانه,دل نوشته,بار امانت,عشق,ل,ف, |
|
|
|